سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

از کنارم رد شدی بی‌ اعتنا، نشناختی

چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی

در تمام خاله‌ بازی‌های عهد کودکی

همسرت بودم همیشه بی‌ وفا نشناختی؟

لی‌ له‌ باز کوچه‌ ی مجنون صفت‌ ها فکر کن

جنب مسجد، خانه‌ ی آجرنما، نشناختی؟

دختر همسایه! یاد جرزنی هایت به خیر

این منم تک‌ تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟

اسم من آقاست اما سال‌ ها پیش این نبود

ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟

کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است

آه! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی

مجتبی سپید

 

 

حرفی نیست...

این روزهایم پر شده از سکوت...

براتون شعر میذارم.. شعرایی که با وسواس و علاقه گلچین میشن از بین صدها شعر...

دعام کنید...

 

خاطرات دانشگاهم بروزه. اینجا بخونید

 


نوشتهشدهدرجمعه 93/12/8ساعت 3:1 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin






AvaCode.64