سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

من از خدا کــــه تـــو را آفرید ،  ممنونم

از آن که روح به جسمت دمید، ممنونم

از آن که مثل بت کوچکی تراشت داد

از آن که طــرح تنت را کشید ممنونم

تو راه میروی اندام شهر می لرزد

من از تمــام درختان بیـــد ممنونم

در این غروب ، در این روزهای تنهایـی

از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم

من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت

و آن کـــه آمد و او را خریـد ،  ممنونــــم

من از نگاه پریشان آن زلیخـــایی

که خواب پیرهنم را درید، ممنونم

چقدر خوب و قشنگی! چقدر زیبایی!

من از خدا کـــه تـــو را آفرید، ممنونم

فرامرز عرب عامری




نوشتهشدهدرشنبه 94/2/19ساعت 4:33 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

«من با تو باشم کاش» تصویرش قشنگ است

ایــن فکرهـای خـــام ! تاثیـــرش قشنگ است

ای کاش! من خــواب خودم می دیدم- امــــا

با چشم های تو! که تعبیرش قشنگ است

تقدیــــرهای  شـــــــوم  و  بد  اینجــــا  زیادند

آنکس که سهم توست تقدیرش قشنگ است

لبخند هرچنـــد از لبان تـــــوست - امـــا

در پیکر من موج و تکثیرش قشنگ است!

وقتی که من مردم مقصر  هم کــه باشی/

بنویس! چشمان تو تقصیرش قشنگ است

شلیک هـــا  وقتـــــی کــــه  از سمت تـــــو باشند

هم ماشه/ هم هفت تیر / هم تیرش قشنگ است

لب هـــات  آیـــات خداونـــــد کریــــم اند!

این کفر زیبا ! باتو تفسیرش قشنگ است

از حد گذشته کفر هایم! ... چاره ای نیست

اینجـــا تمام کفـــر و تکفیرش قشنگ است!

حمیدرضا برزکار



نوشتهشدهدرپنج شنبه 94/2/17ساعت 2:56 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....

میخواستم  برای  تــــو  مریـــــم  بیاورم؟

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم

کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

 


اما همیشه ترسم از این است، مردنم

باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم

حوّای من تو باشی اگر، قول میدهم

عمراً  دوباره  رو  به  جهنّـــــم  بیاورم

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیــــر سنگ هم شده، آدم بیــــاورم

بگذار تا خلاصه کنم، دوست دارمت

یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟

فریبا عباسی

 

 

گپ1: لعنت برآل سعود...

گپ2: وقت است که باز آیی....

 


نوشتهشدهدردوشنبه 94/2/14ساعت 11:47 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

 

فنجان قهوه … آتش شومینه … بی خیال

اینها کــه چشم توست در آیینه! بی خیال

 

اینجا فقط منم… و همین صندلی پیر

در یک غروب ساکت آدینـــه بی خیال

 

این روزنامه هم همه چیزش سیاسی است

من را چـــه به تحول کابینــــه ؟! بــی خیال

 

من را همین خبر که تو یاد منی بس است

هم ریشه اند دلبــــری و کینه… بی خیال

 

نزدیک تر بیـــا کــــه مبادا خطا کنــی

اینجا! درست سمت چپ سینه! بی خیال!

 

زندان سرنوشت فــــــراری نداشته

ما هر دو تا شدیم قرنطینه… بی خیال

 

حتــی نیــــاز نیست بــــه شلیک کردنت

من مرده ام به مرگ نمادینه … بی خیال

عبدالمهدی نوری

 

 

 


نوشتهشدهدرشنبه 94/2/12ساعت 1:17 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست !

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

 

می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی

چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

 

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟

باز می خندم که: خیلی! گرچه می دانی که نیست …

 

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم، توی گلدانی که نیست …

 

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی

دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست؟

 


وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو …

پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست …

 

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود

باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست

 

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور این که نباشی، کار آسانی که نیست !

بیتا امیری

 


نوشتهشدهدرپنج شنبه 94/2/10ساعت 11:53 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

گیسوانت زیر باران،  عطــر گندم‌زار... فکــرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!


در تراس خانه رویارو شوی  با عشق بعـد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!


سایه‌ها در هم گــره،  نور ملایـــم،  استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!


ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــره‌ای را در تنــم پنهــان کنم

دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!


خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!


از سمــاور  دست‌هایت  چای و  از ایوان  لبانت قند را...

بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!


اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم می‌کنند

سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!


ناگهان دیوانه‌خانه... ــ  وَ پرستاری که شکل تو نبود

قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!

غلامرضا سلیمانی

 



نوشتهشدهدرسه شنبه 94/2/8ساعت 11:7 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |


بوسید بین گریه مرا و گذشت رفت
بی معرفت نگفت چرا و گذشت رفت


رفتم که التماس کنم مـــــرد باشد و ...
تنها اشاره کرد نـــــیا و گذشت رفت



هی داد میزدم که ببین ای خدا ببین!
کارم کشیده شد به کجا و گذشت رفت


آهسته گفت: حال مرا درک میکنی؟!!
ناچار هستم از تو جدا ... و گذشت رفت


گفتم نرو بدون تو دیوانه می شوم
بغضش شکست توی فضا و گذشت رفت


دست مرا گرفت و دوباره رهام کرد
من را سپرد دست خدا و گذشت رفت


دیشب تمام دلخوشی ام مثل یک خیال
تبدیل شد به خاطـــــره ها و گذشت رفت! ...

زهرا شعبانی





نوشتهشدهدرشنبه 94/2/5ساعت 6:45 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

پشت این پنجره باران قشنگی ست گلم

حال من حال پریشان قشنگی ست گلم

قبل از آنی که بیایی چه کـــویری بودم...!

زندگی با تو چه گلدان قشنگی ست گلم!

سرنوشت من و تو روز ازل تعیین شد...

فال ما داخل فنجان قشنگی ست گلم

نوحم از لطف تو بانو! که تمام عمـــــــرم:

«راه رفتن توی ‌دالان قشنگی» ست گلم

منِ لامذهبِ بی دین به تــــــــــو ایمان دارم 

خیلی این کفرِ من، ایمان قشنگی ست گلم...!

حاضــــــــــرم بنده ی چشمان سیاهت باشم

توی چشمان تو شیطان قشنگی ست گلم

یوسفم...! بوی تو کافی ست مرا... این دنیا،

با حضور تو چه کنعان قشنگی ست گلــــــم!

*

شوق  من  را  فقط  آهــــوی  رضا  می فهمد

پشت این دشت، خراسان قشنگی ست گلم...

محسن باقرلو

 

وبلاگم دانشگاهم بروزه.اینجا بخونید:)


نوشتهشدهدرجمعه 94/2/4ساعت 3:10 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

روی دنیــا ببند پنجـــره را، تا کمــی در هوای من باشی

چون قرارست بعد ازاین تنها، بانوی شعرهای من باشی

چند بیتی به یاد تــو غمگین...چند بیتی کنـــار تـــو لبخند...

عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی

من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد

آخــرِ شعـــر ازخودم بروم، تو بمانـــی صدای من باشی

من پُرم از گناه و آدم و سیب، از تو و عاشقانه های نجیب

نیتت را درست کن این بار، جای شیطان خدای من باشی

با  چه  نامی  تو  را  صدا  بزنم!؟  آی  خاتون  با  شکـــوه  غزل!

"عشق" هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم " شما "ی من باشی

کاش یک شب به جای زانــوی غم، شانه های تو بود در بغلم

در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه جای من باشی

شاید این بغض آخرم باشد، چشم های مرا ندیده بگیر

فکر دیوانه ای برای خودت، فکــر چتری برای من باشی

بیت آخر همیشه بارانی ست... هر دو باید به خانه برگردیم

این غزل را مرور کن هر شب، تا کمی در هوای من باشی...

اصغر معاذی

 



نوشتهشدهدرسه شنبه 94/2/1ساعت 9:34 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن..


بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن..


موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن..


من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن..


بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن..


امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن...

حامد ابراهیمی



نوشتهشدهدریکشنبه 94/1/30ساعت 6:28 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64