سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

چشمامو میبندم و دستامو میسپرم به شن های داغ ساحل....

گوشم رو هم به صدای موج دریا.....

و.... دلم....دلم رو به عاشقانه های "تو".....

 

چشمامو که باز میکنم تابش مستقیم خورشید چشمم رو میزنه....

دوست ندارم عینکمو بزنم...آخه دنیا قهوه ای میشه اونجوری.....

میخوام دریارو آبی ببینم..مثل آسمون.....

تو رو صورتی ببینم...مث سادگیام......

 

کفشامو میندازم گوشه ای....پای برهنه شروع میکنم به طول ساحل رو راه رفتن...

لباسام خیس شدن از موج های گاه بیگاه بلند.....

اما...من...بی خیال و سربه هوا شروع میکنم به دویدن.....

صداهای اطراف رو دیگه نمیشنوم....

فقط میخوام دور شم...دور.....دور....

از هرچی هست و نیست.....

از هرچی باید و نباید....

میدونم..بهم گفتی که نباید خیلی سمت دریا برم.....

برخلاف ظاهر آرومش بدجور عصیانگره....

همین که غرقش بشی تورو پس میزنه....

 

"تو" داری صدام میکنی....من..بی هوا میخندم....

اما...نمیدونم...این قطره های اشک.....بین خنده هام چیکار میکنن...؟

با پشت دست.......تند تند........اشکامو پاک میکنم........

که تو نبینی....غصه نخوری.....بمونی......

نمیدونم....یه صدای بلند میخکوبم کرد.....

ناخودآگاه...یه ضجه...یه فریاد...نمیدونم چیه......

پاهام سست شدن....نفسم بند اومده......چشمام نمی بینن جایی رو......

اینبار....من صدات میزنم....تو رو گم کردم.....

دنبال دستات میگردم....اما.....هیچ چیزی نیست....

جز....جز آب....آب.....آب......

صدای گریه تو....صدای شنیدن اسمم....صدای عاشقانه هات....

اینجا....زیر آب.....تنهام نمیذاره.....

یاد با تو بودن....توی ساحل آرزوها.....

گریه میکنم......جیغ میکشم.....اما صدام خفه میشه...زیر آب.......

 

آخ...خیس عرق شدم....چندلحظه میگذره تا چشمام به تاریکی عادت کنن....

یه جرعه آب میخورم بلکه راه نفسم باز شه.....

خواب بدی بود....خیلی بد.....

دستامو میگیرم روی صورتمو و گریه میکنم....

ترسیدم...خیلی......

خدارو شکر همه ش خواب بود....و...تو......

حس دوباره باتو بودن...توی برزخ دنیا...آرومم میکنه.....حس داشتن تو.....

انگار داره بارون میاد....

از صدای خوردن قطره ها به شیشه ی پنجره ی اتاقم فهمیدم.....

بسم الله میگم و میخوابم.....

اینبار دیگه دستت رو ول نمیکنم....میترسم باز گم شم بین موجهای دریا......

 

ترنم1 : خوبم.....اثرات زیارت هنوز مونده.......

ترنم2 : عاشق صدای موج دریام......و بارش بارون.....

ترنم3 : عیدتون مبارک......

ترنم4 : أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ...

ترنم5 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید........

 عجیب است دریا...همین که غرقش میشوی...تورا پس میزند.....


نوشتهشدهدرسه شنبه 90/6/8ساعت 7:1 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

هوا گرمه.....خیلی...انگاری داره از آسمون آتیش میباره.....

تشنه ام....خسته ام.....

همونجا روبه روی تو میشینم....کفشامو درمیارم میذارم کنارم.....

زانوهامو بغل میکنم...همونایی که بهش میگن زانوی غم!

فقط نگاه میکنم......

ذهنم خیلی شلوغه...

چیزایی که منو کشونده اینجا...پیش تو....اینجایی که نشستم.....

هنوز دارم نگاه میکنم....

نمیدونم چند دقیقه یا چند ساعت گذشته.....

فقط درگیر و خسته...دارم نگاهت میکنم......

مثل آدمای محتاج....مثل آدمای نیازمند.....

چرا دور برم؟ دیدی گدا میره در خونه غنی...؟

دیدی چطور با نگاهش التماس میکنه خواسته هاشو...؟

همونجوری دارم نگات میکنم......

چشمای پرالتماسم رو میینی؟

میگن شما...کریمی.....

میگن شما...محاله دست خالی برگردونی مهمونت رو....

میگم روا نیست کسی رو که صدها کیلومتر راه رو فقط به عشق شما اومده پناهش ندی.....

آخه دیگه پناهی نداره....

دیگه جایی رو سراغ نداره که مرهم دل تنها و بی قرارش باشه.....

دارم نگات میکنم.....

اما...این بار...تنها نیستم......

قطره های اشک به دادم رسیدن.....بغض فرو خورده روزهای دلتنگیم شکسته.....

آخ که دلم خیلی گرفته.....

تموم ساعات رو سر کردم به عشق گوشه ی حرم شما نشستن....

سنگ حیاط داغه...مثل دل من.....

لمس ضریحت..دلم رو مثل خوردن یه لیوان یخ دربهشت خنک میکنه.....

مونس و همدم تنهایی های من.....پناهم بده.......

پناهم بده که خیلی تنهام.....

 

ترنم1 : نمیدونم چه سری داره حرم بی بی که هر دل بی تابی رو آروم میکنه.....

ترنم2 : نمیدونم چه سری داره حرم بی بی که توی این 3 ماه بار پنجمی هست که منو صدها کیلومتر راه رو میکشونه سمت خودش....

ترنم3 : به یادت همه تون هستم...مخصوصا شبای قدر جمکران...یا حرم بی بی.....

ترنم4 : دعا کنید که پناهم بده......خیلی خیلی خیلی محتاج دعاتونم......

ترنم5 : أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ...

ترنم6 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید........

شده دلت بخواد کبوتر باشی....پر بزنی دور گنبدش.....


نوشتهشدهدردوشنبه 90/5/24ساعت 10:38 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

میشه به من کمک کنی...؟

اینبار از گریه من گریه نکن.....باشه؟

اینبار اگه غصه خوردم دستمو نگیر و دلداریم نده...

نگو بیا بریم قدم بزنیم....... برام آب زرشک نخر که از ترش بودنش قیافه هامون کج کجی بشه و بخندیم و ریسه بریم.....

اینبار وقتی از گرما دارم میمیرم بادبزنتو از تو کیفت بهم نده....

اینبار وقتی که مریض میشم ندو دنبال اورژانس و دوا و دکتر....

اینبار نصفه شب بهم نگو هنوز بیداری؟ میخوای چراغو روشن کنم و صحبت کنیم؟.....باشه؟

اینبار دیگه نیا کمکم وقتی میبینی دربه در کارامم...

اینبار اگه دیدی میون خنده اشکام سرازیر شد بهم نگو دیوونه و بغلم نکن...

اگه رفتم توی تراس و چراغ خونه ها و ماشینارو نگاه کردم نیا کنارم و دستامو نگیر و بگو تموم میشه.....باشه؟

آخه......آخه چطور بگم که.......

چطور بگم که اسیر شدم و دلم اندازه تموم دنیا برات تنگه.......

دلم برای روزایی که قدرشو ندونستم......و گذشت......

میدونی دلم چقدر شیطنت میخواد؟

دوست دارم شلوغ کنیم.....

خسته شدم از سکوتم......از ثانیه های دلتنگی........

میدونم تو هم دلت تنگ شده واسه روزامون...و لحظه هامون.......

این روزا همه ش دارم دروغ میگم.....به خودم و دلم.......

خودم که باورم نمیشه اما دل ساده م......

همه ش دارم بهش میگم می بینیش باز......

بهش میگم طاقت بیار.....سرشو گرم میکنم با حرفام......

دیروز داشتم باهم بودنمون رو نگاه میکردم......

اولش خندیدم..اما بعدش گریه کردم از یاد نبودنت......

گفتم که لوسم نکن که بتونم فراموشت کنم......

روز آخر گریه کردم......تو..اما.... به من روحیه میدادی......

میخندیدی .....میگفتی میام پیشت.......

اما...وقتی که لحظه آخر.....شونه هات لرزیدن.......

من مُردم.......من رفتم......این گریه فرق میکرد با همیشه........

چقدر دلم میخواست ایست بدم به اون لحظات.......

هنوزم هق هق گریه هات توی گوشمه......

هنوزم گریه میکنم از یادت......

هنوزم توی بارون تورو به یادم میارم.....

راستی دیگه بهم نگو دوستت دارم......باشه؟

 

ترنم1 : یکسال از فارغ التحصیلیم گذشت.....اما انگار همین دیروز بود......

ترنم2 : خیلی خیلی هوای دوستامو کردم.....خیلی خوب بود.......

ترنم3 :فقط مهربونیاس که توی ذهن میمونه......

ترنم4 : ازشون تاحدودی خبر دارم: بعضی عروس شدن..بعضی مامان..بعضی هم شاغل......

ترنم5 :یه آرزو: کاش یه بار دیگه دور هم جمع بشیم......

ترنم6 : نظرات این پست رو غیرفعال کردم...اگه خواستید میتونید توی پست قبلی نظر بدید....

ترنم7:أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ...

ترنم8 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید..

یه آسمون پر از ستاره نذر آرامش چشمات می کنم ......


نوشتهشدهدردوشنبه 90/4/13ساعت 11:19 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

سربه هوا و بی هدف و تنها دارم میرم.....

گاهی آسمون رو نگاه میکنم و گاهی سنگفرش پیاده رو.....

هوا ابریه....مثل دل من.... میخواد بباره مثل چشمای من.....

اما.....نمیباره.....سنگینی میکنه مثل بغض همیشگی من.....

اه گوشیم مدام زنگ میخوره..... حوصله شو ندارم

طبق معمول این روزها خاموشش میکنم.....

میخوام تنها باشم....خودم و خودم......

کلی فکر درهم و برهم توی ذهنم سنگینی میکنه.....

این روزا خیلی شلوغ شده سرم......

کلی فکر نکرده ریخته روی سرم.....

دارم اولویت بندی میکنم فکرامو.....

موضوع بندی میکنم و مرتب میچینمشون توی قفسه ذهنم.....

اما.....دلم....از هر فکری خالیه.....خالیش کردم.....

آخه نمیدونی چقدر بده که دلت سنگینی کنه......

همه رو خالی کردم توی بغضم......

و این شد که الان سنگین شده بغضم به اندازه سنگینی فاصله ها.....

با صدای ترمز ماشین به خودم میام.....من کی رسیدم به اینجا....؟

راننده عصبانی فحش میده.....اما...من....فقط نیگاش میکنم......

من میرم....به راه خودم....اونم میره...... به راه خودش......

داره باد میاد.....چادرمو محکمتر میگیرم......

این روزا آدما هرکدوم راه خودشون رو میرن.....

کاری ندارن که تو توی بیراهه گیر کردی.....

کاری ندارن که اسیر کوچه فرعیا شدی.....

یا توی چاله های زندگی افتادی.....

البته...منم دارم میرم...کاری به مسیر تو ندارم.....

منم جز همون آدما شدم که دیگه کاری ندارن به دیگرون.....

یکی داره صدام میکنه: ببخشید خانوم!

برمیگردم سمت صدا.....جملات مزخرفی ازش میشنوم.....

فقط نیگاش میکنم.....سکوت خوراک این روزهامه.....

نمیدونم توی نگاهم چی میبینه که میگه ببخشید اشتباه گرفتم.....

به مسیرم ادامه میدم.....راهمو کج میکنم سمت پارک.....

روی نزدیکترین نیمکت میشینم......

سرمو تکیه میدم به هیچ پشت سرم.....

چشمامو میبندم...

 

دلم میخواد بخوابم.....اندازه تموم شبهایی که به بیداری گذشت.....

اندازه شبهایی که تیک تاک ساعت رو شمردم تا صبح......

 

با صدای پسربچه ای که داره چادرمو میکشه از خیالات میام بیرون.....

نیگاش میکنم.....میگه خانوم فال میخرین....؟

معصومیت نگاهش و برق چشماش دلم رو میسوزونه.....

لبخند میزنم و یکی از پاکت ها رو بر میدارم.....

پولشو میدم و پسرک لی لی کنان ازم دور میشه....

اما...فال رو..باز نکرده میذارم توی جیبم.....

حوصله حافظ رو هم ندارم.....

آدما همه به تکاپو افتادن...هرکدوم دنبال یه سرپناه میگردن....

آخه داره بارون میاد.....من...اما..بی خیال نشستم.....

نفسمو پر میکنم از عطر خاک بارون خورده ....

غروب شده..... بلند میشم برم سمت خونه.....

حالم خیلی بهتره....بارون برام قرص مسکنه و آرام بخش.....

فال حافظ رو درمیارم از جیبم...بازش میکنم.....

ای هدهد صبا به سبا میفرستمت                بنگر که از کجا به کجا میفرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم           زینجا به آشیان وفا میفرستمت.....

 

ترنم1 : چرا....بارون.....آرام بخشه...؟

ترنم2 : چرا هربار دلتنگم بارون زندگیمو رنگارنگ میکنه....؟

ترنم3 : مدتهاست بارون نمیاد چیکار کنم با دلتنگیم....؟

ترنم4 : میشه دعا کنید بارون بیاد....؟

ترنم5:أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ...

ترنم6 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید..

 تصمیم گرفتم آنقدر کمیاب شوم شاید دلی برایم تنگ شود........ ولی افسوس فراموش شدم....... !


نوشتهشدهدریکشنبه 90/4/5ساعت 9:44 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64