سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

هر چه کردم نشوم از تو جدا  بدتر شد 

و نرفت از دل من مهر و وفا ، بدتر شد

 مثلا خواستم این بار موقر باشم

 و به جای «تو» بگویم که «شما» ، بدتر شد

 این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد

 بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد

 آسمان وقت قرار من و تو ابری بود

 تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

 چاره دارو  و دوا نیست که حال بد من

 بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

 روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

 آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد ...

شادی صندوقی

 

 

 


نوشتهشدهدرجمعه 93/12/29ساعت 1:19 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟

و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای؟

چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟

هنوز نذر شب جمعه های من این است

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

که اتفاق بیفتد کنار تو هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

چقدر خواب قشنگیست مال من شده ای


 " مهناز فرهودی "


 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/12/27ساعت 7:27 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |


نگاهم کن که دلتنگ توام بانوی من لطفاً
پریشانم بیا دستی بکش بر موی من لطفاً

تو سردت می شود خوابت میآید استرس داری
سرت را زودتر بگذار بر بازوی من لطفاً

بد است این نور، نورِ مستقیمِ آفتابِ بد!
تو خورشیدم شو و چشمی بچرخان سوی من لطفاً

چرا این مبلها اینقدر بی رحمانه دور از هم...؟
بیا بنشین کمی نزدیکتر پهلوی من لطفاً

شبیه کوچه ای بی عابرم انگشتهایت را
بگو تا رد شوند از لابلای موی من لطفاً

ندارد بالش اصلاً این هواپیما تو مثل ماه
سرت را باز هم بگذار بر زانوی من لطفاً

نمی خواهم بخوابم دوست دارم دستهایت را-
ببینم،این پتو را هی نکش بر روی من لطفاً

من از استاد دانشگاه بودن خسته ام بنشین
به جای این همه شاگرد رویاروی من لطفاً

بیا و در لباس میهماندار هواپیما
بگو: این چشم! این لبهام! این گیسوی من! لطفاً...!
.
محمّدسعیدمیرزائی-

ادامه شعر در اینجا

عکس از: پریسا


نوشتهشدهدردوشنبه 93/12/25ساعت 10:53 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال
هر سه اسیر چشم تو...آمار خوبی نیست!

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

دیوارِ من، دیوارِ تو، دیوارِ ما، افسوس...
دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست

آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی
من باختم؛هرچند این اقرار خوبی نیست!

امید صباغ نو

 

وبلاگ دانشگاهم بروزه.اینجا بخونید


نوشتهشدهدریکشنبه 93/12/24ساعت 3:10 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

برایت اتفاق افتــــــــــاده در یک کافه ی ِ ابری
ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که
دلت جویای ِ احوال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

چه خاهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری
نصیبت بوق ِ اشغال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشـــــــه های ِ مه
سکوتت جار و جنجال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند
به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

تصور کن برای ِ عیدهـــــــــــــــــای ِ رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شبیــــه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مـــــــــانی
که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگـــر نیست

چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن
الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگـــر نیست

رسیدن سهم ِ سیب ِ آرزوهــــــــایت نخاهد شد
اگر خوشبختی ات کال ِ کسی باشد که دیگر نیست

"شهراد میدری"

 



نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/12/20ساعت 3:17 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

دیگر نخواهم گشت عاقل، چای لطفا..!
من ، یاد تو ، افکار باطل، چای لطفا..!

تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترک
غمباد جا خوش کرده در دل، چای لطفا ..!

میگردم عمری مثل آهوی پریشان 
دنبال تو منزل به منزل ، چای لطفا..!

دکتر برای درد قلبم نسخه پیچید
بی دارچین، با اندکی هل، چای لطفا..!

تو، هم چنان از خاطراتم می گریزی
من، فکر و ذهنم بر تو مایل ، چای لطفا ..!

خم شد غرورم زیر پای بی محلیت 
من له شدم ، اما چه حاصل ؟ چای لطفا..!

وقتی که دست از آرزویت برندارد 
باید گرفت این قلب را گل ، چای لطفا..!

دیگر بریدم از تمام دلخوشی ها 
مبهوت و گیج و منگ و غافل ، چای لطفا..!

سیرم من از دنیا و از نامردمی هاش 
اصلا کمی زهر هلاهل ....چای لطفا..!

نفیسه سادات موسوی ایرایی

 



نوشتهشدهدردوشنبه 93/12/18ساعت 10:24 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

دیگر آن انسان خندان روی قبلا نیستم

فکر می کردم عزیزم، دیدم اصلا نیستم

فکر می کردم پس از تو زندگی خواهد گذشت

فکــر می کردم ، ولی، دیدم کـــه آهن نیستم

دوستت دارم،  هنوزم، روی قولـــم مانده ام

کاش می شد بشکنم آن را، ولی زن نیستم

دوستان  از  پشت  می آیند  و  خنجــر  می زنند

حق من زخم است چون، با دوست، دشمن نیستم

راضیم کردی که تنهایی برایم بهتر است

ظاهرا راضـی شدم اما  عمیقا  نیستم

                   ***

خسته ام از روزها، اغوش وا کن ای خدا

باید امضا کرد جایی را؟ بیا... من نیستم..

آرش واقع طلب



خاطرات دانشگاهم بروزه.اینجا بخونید.


نوشتهشدهدرجمعه 93/12/15ساعت 11:18 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور

بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده - پر غرور

من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها

از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور

یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود

یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گــــــــــور

بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم

مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور

کِی میشود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا

میترسم از حسادت این چشـم های شور

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر..

از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور...

رسول کامرانی

 


 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/12/13ساعت 8:39 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

از کنارم رد شدی بی‌ اعتنا، نشناختی

چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی

در تمام خاله‌ بازی‌های عهد کودکی

همسرت بودم همیشه بی‌ وفا نشناختی؟

لی‌ له‌ باز کوچه‌ ی مجنون صفت‌ ها فکر کن

جنب مسجد، خانه‌ ی آجرنما، نشناختی؟

دختر همسایه! یاد جرزنی هایت به خیر

این منم تک‌ تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟

اسم من آقاست اما سال‌ ها پیش این نبود

ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟

کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است

آه! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی

مجتبی سپید

 

 

حرفی نیست...

این روزهایم پر شده از سکوت...

براتون شعر میذارم.. شعرایی که با وسواس و علاقه گلچین میشن از بین صدها شعر...

دعام کنید...

 

خاطرات دانشگاهم بروزه. اینجا بخونید

 


نوشتهشدهدرجمعه 93/12/8ساعت 3:1 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

قـدر یـکــ فـنـجـان چـای بـمـان...

بـمـان و بـرایـم حـافـظ بـخـوان..

تـفـسـیـر کـن...

فـال بـگـیـر...

بـخـنـد..

و حـتـی اشـکــ بـریـز...

مـن، تـو را..

در هـمـه ی احـوال مـیـخـواهـم...

بـگـذار قـدر یـه فـنـجـان چـای...

بـا هـم...

زنـدگـی کـنـیـم....

عـزیـز....

 


 


نوشتهشدهدرپنج شنبه 93/11/9ساعت 10:3 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64