سکوت ميکنم نه از نبودن درد.....درد که هست...با درد زندگي ميکنم...اگر دردي نباشد يعني من نيستم....يعني من مرده ام..يعني من هيچم....من ...درد....چه رفيقان نازي هستيم...چه دوستان صافي هستيم....با صداقت تمام ميسوزاند....زنده ام ميدارد....خدايي ام ميکند...درد رفيق نيمه راهي نيست..درد تمام زندگي من ست....به داشتنش مي نازم....دوست دارم دردم روز به روز زياد تر گردد اگر تو درمان باشي.....عطش درد دارم......تشنه ام...خدايا راه نشانم بده....قصد تو کرده ام....دلم ...دلم .....آغوشت را ميخواهد...
سلام ...خيلي خوشحال ميشم وقتي ميبينم کسي اهل درد باشه...نوشته پر دردي بود....دلم به خوندن همچين نوشته هايي نياز داره...تشکر از اين قلم گهر بار و زيبا....
غريبه....
غربت رو حس کردم...
وقتي توي چشام نگاه کردي و گفتي شما....؟
اصلا قبول ندارم ترنم 1 رو يعني مجنون کشک فرهاد بي کار و... ./
همين
مال من و حسن!!!
آهــــــــــاي غريبه .. دس از سر اين سحربانوي ما بردار .... يه پارسيبلاگ هست و يه سحربانو ....
سلام .. زيبا بود .. پربود از نمک و فلفل ..... تازه هل و دارچين هم داشت.....امـــــــــــان از دست اين غريبه ......