يااباصالح المهدي "عج " ادرکني
اي پنجره ي احساس ،در کوچه ي تنهايي/آرام نمي گيرد ،هان اين دل دريايي
در حسرت ياد تو، تا مرغ سحر بي خواب/از عطر تو جان گيرد، اين ساقه ي مينايي
نيلوفر ياد تو ،پيچيده بر اين احساس/بي ياد تو مي ميرد، هر صبح شکيبايي
در پيچش زلف تو ،رازيست پر از شبنم/باران زده بر اين دل، از شدت زيبايي
با ديده ي تر ديدم، يک شاخه تبسم را/يک سينه پر از حسرت ،يک نقش چليپايي
در ظلمت شب پيچيد، طوفان نگاهي سرخ/کز شمع رخش تابيد، يک مرد اهورايي
در نرگس چشمانش، آيينه دلتنگي/بنوشته به خطي خوش، اي کاش که باز آيي!