پيام
+
[تلگرام]
اهل همين کوچه بنبست کناري
که تو از پنجرهاش پاي به قلب من ديوانه نهادي
تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجرهي باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهي
من دلداده به آهي
نشستيم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهي
گنه از کيست؟
از آن پنجرهي باز؟
از آن لحظهي آغاز؟
از آن چشم ِ گنه کار؟
از آن لحظهي ديدار؟
کاش مي شد گنه پنجره و لحظه و چشمت،
همه بر دوش بگيرم
جاي آن يک شب مهتاب
تو را تنگ در آغوش بگيرم

هايدي
96/2/1
*سحربانو*
فريدون مشيري...
جايي براي گفتن حرفها
@};-
2-مشکات
درود شعرتان آغاز و پايان خوبي داره . زيبا بود .
*سحربانو*
ممنون