پيام
+
بـايـد بـه زنـدگـي مـان..
"سَــر" و "دامــان " بـدهـيـم..
سـرَش بـا مـن..
تـو دامـان گـلـدارتــ را بـپـوش ..
...

عقیق14
93/10/28
*سحربانو*
حميد جديدي
* راوندي *
آري بايد براي زندگي کردن سر بدهيم :)
*سحربانو*
و جان:)
محمود سيف
اونوقت يعني تو اين عکس سر دادي شم مثلا راوندي عزيز
محمود سيف
من که نفهميدم چطوري؟
* راوندي *
موضوع اينه که وقتي سر دادي خودبخود جان هم دادي و ديگر نيازي نيست که بعد از سر دادن جان هم بدهي :) خواهي نخواهي جان هم ميرود :) البته به حرف آسان است وقتي ببيني ميخواهن سرت را ببرند به التماس مي افتي :D
*سحربانو*
=)
* راوندي *
سحربانو از برادرتان خبري نيست فعاليتي ندارند يا اينکه وقت نميکنيد سيستم را در اختيارشان قرار دهيد :)
*سحربانو*
: دي مشغول درس و تبلت بيشتر:)
* راوندي *
از ساحل خانم خبر نداريد ؟ تا اونجايي که يادم هست همشهري بوديد :) طلوع رو ميگم !
*سحربانو*
بله:) ايشون داروسازي ميخونن تهران:)
* راوندي *
چه عالي !!! کدوم دانشگاه ؟ :)
*سحربانو*
دقيق نميدونم:) گه گاهي ميان نت:)
* راوندي *
برادرتون شطرنج بلدن :) اگر بلدن از طرف من بهشون پيشنهاد بازي بدين :)
*سحربانو*
امم..نه خيلي:) عاشق فوتباله ولي: دي
* راوندي *
فوتبال رو که همه دوست دارن خود منم عاشق فوتبال بودم يک تيم هم از حرفه ايهاي نوجوان درست کرده بودم که اگه امکاناتش رو داشتم و ميتونستم با هم نگهشون دارم قوي ترين تيم ايران ميشدند ... جمعشون به شش نفر رسيده بود که بر اثر يک اقدام نابجا متلاشي شدند ... من اونهارو در مدت زمان طولاني پيدا کرده بودم و هر کدوم براي خودشون ستاره اي بودند :)
*سحربانو*
چ حيف....
* راوندي *
نميدونيد سحر بانو يه چيزي ميگم يه چيزي ميشنويد واقعاً ستاره بودند براي خودشون البته ذاتاً فوتباليست بودن نه اينکه من بهشون ياد داده باشم من فقط جمعشان کرده بودم چه دوران خوبي داشتيم توي پارک با تيمهاي قوي بزرگسال هم که بازي ميکرديم واقعاً ميدرخشيدند :)
حرفهايي از جنس باران
ميايي و در "وا" ميشود. ميروي و در "بسته" ميشود. ميبيني؟! حتي در هم "وابسته" ميشود.
حرفهايي از جنس باران
ميايي و در "وا" ميشود. ميروي و در "بسته" ميشود. ميبيني؟! حتي در هم "وابسته" ميشود.
حرفهايي از جنس باران
ميايي و در "وا" ميشود. ميروي و در "بسته" ميشود. ميبيني؟! حتي در هم "وابسته" ميشود.
*سحربانو*
اقاي راوندي الان اون بچه ها هيشکدوم به جايي نرسيدن؟
* راوندي *
يکيشونو که اسمش محمد بود و فوق ستاره تيم بود وقتيکه هجده نوزده سالش شده بود با دوتا جونون خوش تيپ ديگه کنار زمين ديدم بعد از سلام عليک ازش پرسيدم بازي نميکني ؟ ديدم تمايلي نشون نميده منهم که گرم بازي بودم گفتگوي ما تا اين حد و احوالپرسي از پدرشان بود زياد راجع به پرسش شما کنجکاو نشدم ... بقيه رو هم الآن نه اسمشون يادم هست نه اينکه ببينمشون ميشناسم .
*سحربانو*
هوم.. ممنون
* راوندي *
اوهوم ... خواهش :)