سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

هذیون میگم... تب دارم...

می سوزم ولی میلرزم...

حس سنگینی یه نگاه رو میکنم...

چشمامو باز میکنم ....

لبخند میزنی و لیوان آب رو میگیری جلوم...

چهره ت پر از محبته و مهربونی...

اون لحظات آرزو کردم کاش همیشه تب داشتم و تو اینطور مهربون میبودی...

از فکرم خنده م میگیره...

دستتو میذاری روی پیشونیم و چهره ت درهم میره...

بلند میشی که بری.. دستاتو میگیرم...

فک کنم ترس رو توی چهره م میخونی و میگی..:

 میرم برات قرص بیارم...

دوست داشتم دستاتو نگه دارم تا ابد...

بغض میکنم...

کاش میفهمیدی من تــــــــــو رو کم دارم....

کاش....

 


میدونم خدا....

میدونم خیلی بدم....

از خواب بیدارم کن خدا...

از غفلت....

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید...

 


نوشتهشدهدرجمعه 92/11/4ساعت 7:4 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin






AvaCode.64