سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

گاهی یادت میره قول و قرارهایی که باهاش داشتی...

گاهی خیلی ساده رد میشی از بایدها و نبایدها....

حلال رو حرام میکنی و حرام رو حلال....

بعد که میخوری زمین..میگی چرا....؟ چرا من.....

 

توبه کردم و توبه شکستم...

بارها....

دیدی و به روم نیاوردی...

دیدی و باز پذیرفتی دلم رو....

نگاهم رو...احساسم رو....

 

تند و باعجله قامت میبندم و به این فکر میکنم که قراره عصر برم فلان جا...

رکوع و سجده میرم و توی فلان مهمانی سیر میکنم....

روزه میگیرم و توی فکرم غیبت میکنم..نیش میزنم و عیب جویی میکنم...

و...

وقتی مُردم...

میگن حیف شد...جوان مومنی بود.....

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..


نوشتهشدهدردوشنبه 92/1/26ساعت 11:23 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin






AvaCode.64