سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

یادمه بچه  بودم و تازه به سن تکلیف رسیده بودم..

اون موقع ها ماه رمضون توی زمستون و پاییز بود...

و هوا هم سرد...

واسه سحر که مامانم بیدار میکرد یه بلوز گرم تنم میکردم که سرما نخورم...

روی بلوزم عکس دوتا خرگوش بود که گوش یکیشون خم شده بود...

شاید 9 یا ده سالم بود...

بابام همیشه سر سفره خرگوشارو نگاه میکرد و میگفته:

ئه چرا گوش خرگوشت شکسته..؟

منم هنوز غرق خواب و بهانه گیر میگفتم نشکسته خم شده..

بعد داداشمم میخندید با تمسخر میگفت نه خرگوشت گوشش شکسته...

بعد همه شون میخندیدن و منم عصبانی و بدعنق به حالت قهر غذامو میخوردم..

هییی یادش بخیر....

بابا هنوزم گاهی سراغشو میگیره و من هنوز مث بچگیا توی دلم حرص میخورم که چرا اینقدر شکسته بودن گوش خرگوشم رو به رخم میکشن...:دی

نمیدونم..گاهی میگم کاش برگردم به اون زمان... ولی زود پشیمون میشم... دوباره حس طی این همه راه رو ندارم وقتی قرار نیست چیزی تغییر کنه و حال من بهتر بشه....

وقت سحر..سحرو دعا کنید....

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..


 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 92/4/26ساعت 3:16 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin






AvaCode.64