سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

همیشه اول فصل بهــــار می خندم

تو دیده ای چقدَر بی قرار می خندم

ولی نیامدی امسال ، حال من خوش نیست

عجیب نیست کـــه بــــی اختیــار می خندم

خبر رسیده که عاشق شدی،نمی دانی

بـــه حال و روز خودم زار زار مــــی خندم

پرنده ای که قفس در بهار را می خواست

پریده است برای چـه کار ؟ [ می خندم ]

بـــه زیـــــر بال و پـــــرم زرد زرد می افتند

به روی شاخه ی شان قار قار می خندم

خبر رسیده کـه مردی گرفته دستت را

خبر رسیده که من داغدار می خندم ؟

خبر رسیده که اشکی نمانده در چشمم ؟

خبـر رسیده کـــه در شوره زار می خندم ؟

خبر رسیده که یک شهر دور من جمعند ؟

خبـــر رسیده کـــه دیوانـه وار می خندم ؟

محمد ارثی زاد

ادامه ی شعر در اینجا


نوشتهشدهدریکشنبه 94/3/10ساعت 4:17 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin






AvaCode.64