• وبلاگ : جاده خاطره ها
  • يادداشت : تمناي تو در دست پوسيده
  • نظرات : 9 خصوصي ، 54 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + احمد زيبنده 
    دستت درد نكند .تا اواسط متن كه نميدانستم كجام دودسي بهش چسبيده بودم وميخوندم.ولي خدا بد نده وچشاتون روز بد نبينه همين كه فهميدم به قول بچه ها روحي هستش يعني يك طرف مرده ويك طرف زنده هست .ثانيه اي صدهزار بار آرزوي سلولهاي اوين مي كردم .حسابي ترسيده بودم .متن هم اينقدر زيبا بود كه من احمق عوض يك بار دو بار وبعضي جملاتش كه ميتر سيدم واز ترس نمي فهميدم مجبور بودم تا چندين وچند بار بخونم .حالا دس از وب خودم بردار واومدم اينجا اين گل وانگشت ويه چيزاي ديگه هست كه چون اينجا هم ميترسم وباهاش روبرو شدم باور كنيد به خدا قسم همين صفحه ي نطرات رو كشيدم جلو چشام و شرح حالمو مينويسم .ونتونستم تابلو نقاشي روببينم.ممنون
    پاسخ

    سلام احمد آقا. خيلي جالبه. باور کن کلي خنديدم. بابا اينقدر ترس نداره. حالا خوبه روح يه عاشق بوده اگه يه روح خبيث گريت ميومد چيکار ميکردي؟ هنوزم دارم مي خندم ببخشيد واقعا...