• وبلاگ : جاده خاطره ها
  • يادداشت : گـاه نــوشــتـــــ 2
  • نظرات : 7 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    اح اح اح




    خيلي بوووووووووووووق اند...ديروز به مامانم توي يه مغازه رفتيم آقاي فروشنده با خانوم مشتريش (که همراه شوهرش بود) به قدري ضايع و ...حرف ميزد آقاهه هم پشت سر خانومه و کيف خانوم به دست واستاده بود و کيف ميکرد(از لبخند رضاي رو لبش برداشت شد)!!!!
    بگذريم که آقاي فروشنده همه خانوماي مشتريش با اسم کوچيک صدا ميزد...
    پاسخ

    واااااااااااااااااااااه چه بد.. خاک وچوک شون:ا