• وبلاگ : جاده خاطره ها
  • يادداشت : پناهم بده.....
  • نظرات : 5 خصوصي ، 30 عمومي
  • پارسي يار : 10 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    داداشم همين جوره...مگه خبر نداري...؟

    بهش گفتم آسيد رضا!سحرو داري؟هواي سحرمو داري...

    من که چشماشو نديدم...ولي يه جورايي صداشو شنيدم!ازش قول گرفتم

    که سحرم تنها نمونه...تنها که نمي مونه،يه وقت فک نکنه تنهائه!يادش بياد يکي هميشه هست...

    اگه گذرت افتاد به اينجا تو اين شبا...التماس دعا!

    پاسخ

    سلام.....به آبجيه گفتم دلم واسه داداشت يه ذره شده...گفتم انگاري دوسم نداره.....گفتم تو وساطت كن......گذرم افتاد..شب 23.....اتفاقا جمكران بودم.......دعا كردم دخي خاله رو......