داداشم همين جوره...مگه خبر نداري...؟
بهش گفتم آسيد رضا!سحرو داري؟هواي سحرمو داري...
من که چشماشو نديدم...ولي يه جورايي صداشو شنيدم!ازش قول گرفتم
که سحرم تنها نمونه...تنها که نمي مونه،يه وقت فک نکنه تنهائه!يادش بياد يکي هميشه هست...
اگه گذرت افتاد به اينجا تو اين شبا...التماس دعا!