پيام

سحربانو
94/11/3

+ ساک ِ من ! بستــــه نشو باز مرا جا نگذار کفش را جفــــــت نکن، روي ِ دلم پا نگذار... . رفتنت تلخ ترين قسمت ِ اين سريال است نقش ِ دلتنگي ِ من را تو به اجـــــــرا نگذار... . من که مي دانم اين بغض فقط يک شوخي ست جان ِ خود اينهمه هي سر به سر ِ ما نگذار... ...

شايد منتظر 94/11/22

شهراد ميدري

شعر کامل: http://pichak.iran.sc/m/posts/3927

عكس:علي حافظي

@};-

دلم هواي تو کرده اين چه طوفاني است ؛ سراسر وجود من آخر پريشاني است . زيبا

باسلام و ادب و احترام محضراستاد سحر بانويِ غزل...بسيار عااالي و دلنوازسروده ايد بااجاره تان بفرستم براي دوستان...برقرار باشيد و عاشق و عاقبت بخير انشاءالله ...اشعار ناب شادماني نقشِ دل و زبانتان بادا

سلام ممنون از لطف شما.. ولي اسم شاعر رو توي کامنت اول نوشتم: آقاي شهراد ميدري

Sehr sch?n.... خيلي زيبا بود !!!

از باغ مي برند چراغانيت کنند تا کاج جشن هاي زمستانيت کنند پوشانده اند صبح تو را ابرهاي تار تنها به اين بهانه که باراني ات کنند يوسف به اين رها شدن ازچاه دل مبند اين بار مي برند که زنداني ات کنند اي گل گمان مبر به شب جشن مي روي شايد به خاک مرده اي ارزانيت کنند يک نقطه بيش فرق رجيم و رحيم نيست از نقطه اي بترس که شيطاني ات کنند آب طلب نکرده هميشه مراد نيست گاهي بهانه ايست که قرباني ات کنند

@};-

@};- عالي بود