سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

شونه هات رو میندازی بالا و بی تفاوت به نگاه من میگی:

خب که چی؟ اصلا به من چه..!

بی حوصله و مبهوت میشینم روی صندلی روبه روت و نگات میکنم...

فقط نگاه...

چند دقیقه به سکوت میگذره و بلند میشم که برم..

صدام میزنی کجا..؟

میشنوی که..:

جواب دلتنگی من این نبود...

همینطور که اشکامو پاک میکنم به این فکر میکنم که..:

شاید غرور تو و نازک دلی من اصلا باهم جور درنمیاد...

 


ترنم1: گاهی تخیلات زیادی میزنه بالا:دی مثل همین نوشته.. یکی میگفت تو میتونی رمان نویس خوبی بشی.. میتونم(الکیپوزخند

ترنم2 : آدما همیشه محتاج دعا هستن... منم یکی از همونا... دعام کنید...

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید

 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/2/31ساعت 4:2 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin






AvaCode.64