جاده خاطره ها
میدونم که بغض امروز منو موقع شستن ظرفا نفهمیدی... یا دونه دونه ی اشکام رو موقع خورد کردن پیاز... حتی هق هق م رو موقع هویج آب گرفتن... چقدر مهربونن اشکام... که تو و چشمات رو داخل باریدنشون نمیکنن... میدونم مردی و مغرور.... میدونم.... اگرنه شاید... شاید هم نه حتما حالمو میپرسیدی و میگفتی..: خوبی بانـــــو...؟ و من حتی اگر بدترین و دلتنگ ترین حال دنیارو داشتم... از شنیدن اسمم از لب های تو... بهترین می شدم... میبینی چقدر مرهمی برای دل خسته م...؟ عزیز قصه های من....
نوشتهشدهدرسه شنبه 93/3/27ساعت
4:26 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |