سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

کلافه دستم رو لای موهام میکنم و نگات میکنم...

فقط همین....

سکوت کشنده ی بینمون رو هیچ کدوم حاضر نیستیم بشکنیم...

پر از بغضم و مغرورانه و به ظاهر لبخند میزنم...

انگار که منتظر باشم تو بشکنی و من فاتحانه از این فتح رذل به لبخند مفتضحانه م ادامه بدم...

زمان میگذره و انگار که بین سکوت صدات رو میشنوم...

سرمو بلند میکنم و تو هنوز نشکسته میزنم زیر گریه...

تموم وجودم انگار خورد میشه و هیچ نمیمونه از اون غرور کاذب...

تو هم داری میباری....

با همه ی اون وسعت و بزرگیت...

 

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید.. 

 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/5/29ساعت 7:49 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin






AvaCode.64