جاده خاطره ها
نبودی و داشتم فکر میکردم... کاش میشد الان.. همین الان... پالتو بپوشم و دستکش... از سرما توی خودم مچاله بشم و .. میون برف های یخ زده قدم بزنم و.. مراقب باشم که سُر نخورم.. گونه هام قرمز بشن و چشام از شدت سرما هی آب بیان... راه برم و راه برم... و گاهی با دستکش یخ زده چشامو پاک کنم و... نذارم کسی اشکای یواشکیمو ببینه... جات خالی... برف نیومد.. سرمایی نبود.. ولی.. نم بارونی زد و عطر دل انگیز خاک بارون خورده رو همه جا پخش کرد... ندیدی ولی مثل دیوونه ها... نشستم روی پله های حیاط و هی نفس کشیدم و بارون رو نگاه کردم... گاهی غم.. چنان نفوذ میکنه در تار و پود وجودت... در سلول سلول بدنت... که نفس کشیدنت سخت میشه و... راهی جز فرار و دویدن تا بی نهایت برات باقی نمیمونه... اگر کامنت ها بی جواب یا دیر جواب داده شدن معذرت...
Design By : Pars Skin |