جاده خاطره ها
گاهی باید یقه های اتو کرده ی روزگار را گرفت.. بی خیال عطر خوشبوی فریبنده اش... زد به دیوار و چشم در چشم، گفت: چی می خوای از جونم...؟ گاهی باید بی قید شد... از نگاه ها و حرف ها.... زد به دل خیابان و بیابان... زیر باران و آفتاب.... بی خیال صدا زدن های دنیا.... بی خیال عشق ها و دلبستگی ها.... همیشه که نباید خندید... یا عاشق بود.... گاهی باید زندگی نکرد... گاهی باید مـُـرد.... تجربه ی تلخی بود گریه میون خنده هام...
نوشتهشدهدریکشنبه 93/7/6ساعت
9:30 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |