سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها


بوسید بین گریه مرا و گذشت رفت
بی معرفت نگفت چرا و گذشت رفت


رفتم که التماس کنم مـــــرد باشد و ...
تنها اشاره کرد نـــــیا و گذشت رفت



هی داد میزدم که ببین ای خدا ببین!
کارم کشیده شد به کجا و گذشت رفت


آهسته گفت: حال مرا درک میکنی؟!!
ناچار هستم از تو جدا ... و گذشت رفت


گفتم نرو بدون تو دیوانه می شوم
بغضش شکست توی فضا و گذشت رفت


دست مرا گرفت و دوباره رهام کرد
من را سپرد دست خدا و گذشت رفت


دیشب تمام دلخوشی ام مثل یک خیال
تبدیل شد به خاطـــــره ها و گذشت رفت! ...

زهرا شعبانی





نوشتهشدهدرشنبه 94/2/5ساعت 6:45 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin






AvaCode.64