جاده خاطره ها
داری داد میزنی و من... صورتمو پنهون کردم بین دستام... گریه میکنم و نمیکنم... بغض کردم و درهم شکستم... تو... هنوز داد میزنی و من... قلبم شکسته تر از لیوان خورد شده ی کف آشپزخونه س.. هنوز داد میزنی و یادت نمیاد.. زمانی میپرستیدی نگاهم رو که حالا بارونی شده.... یاد گرفتم وقتی که داد میزنی سکوت کنم... بشکنم و دم نزنم.. فقط میتونم گریه کنم... نه برای داد های تو... برای دلتنگیام... برای خنده های من و عاشقانه های تو... برای روزهامون و فراموش کردنای تو... شبه و تاریک... تکه شیشه ی لیوان دستم رو نه.. دلم رو میبُره... آخ میگم و میسوزم... گرمای دستت رو روی شونه م حس میکنم و برمیگردم.. نگاهت پر از پشیمونی و چشمات پر از اشکه... یاد گرفتم فراموش کنم تلخیارو... گریه نکن عزیز قصه های من........
خاطرات دانشگاهم به روزه.. اینجا بخونید...
Design By : Pars Skin |