سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

چــنــد روزیــســتــ بــاز....

نــفــس هــایــم بــه شــمــاره افــتــاده....

لــعــنــتــ بــر ایــن بــاد...

عــطــر تــو را بــه ارمــغــان آورده....

 


 


نوشتهشدهدرجمعه 94/5/23ساعت 11:9 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

هــواشــنــاســان دروغ مــی گــویــنــد...

بــارانــی...

ابــری...

آفــتــابــی..

طــوفــانــی...

هــوا فــقــط هــوای تــوســتــ....

بــاشــی بــر وفــق مــن و...

نــبــاشــی...

حــرفــش را نــزن...

 


 


نوشتهشدهدرسه شنبه 94/5/13ساعت 9:1 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

تــحــریــم هــایــتــ اثــر کــرد....

غــرورم را شــکــســتــم...

از خــطــوط قــرمــز دلــم گــذشــتــم...

دلــتــنــگــی حــد و مــرز نــدارد...

بــه پــایـتــخــتـــ دلــم ســفــر کــن...

 

 


نوشتهشدهدرپنج شنبه 94/5/8ساعت 11:34 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

دلـم..

چون کودکـــآن...

پا بــر زمـــین می کـــــوبد...

نمـــی فهمـــــــد...

نـــادانـــی کـــرده....

عــــآشقــ  شــــده...

تــــو بــــگـــو...

جـــــوابــــــــ..

دلـــــتــنگـــــیـــش را...

چـــه بـــدهــــم.....

آه.....

ای....

غــــریبــــه ی قـــصــــه هـــای مـــــن.....

 

 

خاطرات دانشگاه بروزه. اینجا بخونید.

 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 94/4/10ساعت 3:56 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

خوب من...

قول داده ام..

تا نگویی: قبول

روزه ام را افطار نکنم...

غریبه ی قصه های من...

این همه سال روزه داری...

کافی نیست برای ورود به بهشت وجودت...؟

 

تو را به جان عاشقانه هایمان...

یکبار دیگر صدایم کن: بــــانـــو...

 


نوشتهشدهدرسه شنبه 94/4/2ساعت 11:6 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

فنجــان سردِ قهوه و دریا ...تو نیستی
 
شبگریه و سکوت و تقلا ... تو نیستی

یک آینــــه کــــه بـا رژلب مانده روی میز
 
یک کیفِ چرم ، دولچه گابانا ... تونیستی

یک جفت کفش ، قرمز و غمگین کنار در
 
یک پیرهن سفید سراپـــا .. تـــو نیستی

شرمنده کرد دامنِ خیست به روی بند
 
پیراهن اتو شده ام را .. تـــــو نیستی

هرشب به تخت خواب سرک می کشد تنت
 
آن پیـکر خیالی و زیبـــــــا ..تــــــــو نیستی

سیگار ، فکر ، درد ، غزل ، روزهای خوب
 
آواز ، بوسه ، پنجره ، لیلا تــــو نیستی

تنهــــا در انزوای اتاقـــــم نشسته ام
 
رویای نیمه کاره ی شبها...تو نیستی

گویی هـــــــزار سال از این خانــه رفته است
 
خورشید ، عشق ، عاطفه ، گرما ..تو نیستی

من پابه پای بغض زمین گریه می کنم
 
هر روز تا همیشه ی فردا...تو نیستی

حالا سکوت سهم من از باتو بودن است
 
محتــــاجِ یک تـرانـه ی گلپا...تو نیستی

دیگر به این نتیجه رسیدم جهنـم است
 
خانه ، حیاط ، کوچه و هرجا تو نیستی

یک میخ پشت حافظه ، یک قابِ کج شده
 
تصویر ما دوتاست کــــه حالا ...تو نیستی

سوفی صابری 

 

خاطرات دانشگاهم بروزه. اینجا بخونید


نوشتهشدهدریکشنبه 94/3/31ساعت 9:55 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 دوستت دارم پریشان‌، شانـه می‌خواهی چه کار؟

 دام بگذاری اسیــرم‌، دانـــه می‌خواهی چه کار؟

 تــا ابد دور تــــو می‌گــــردم‌، بسوزان عشــق کــن‌

 ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

 مُردم از بس شهــر را گشتـــم یکی عاقل نبود

 راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

 مثل من آواره شــــــــو از چـــــاردیــــــواری درآ!

 در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

 خُرد کن آیینه را در شعــــــر من خــــود را ببین

 شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

 شـرم را بگـــذار و یک آغــــــوش در من گریــــه کن‌

 گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

مهدی فرجی




نوشتهشدهدرجمعه 94/3/29ساعت 5:15 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده ام

مخل ثانیــــه هــــا و دقایقت شـده ام

گذشته های قشنگت دوباره زنده شده

و در خیال خودم عشق سابقت شده ام

لیاقتیست تــو را داشتن _ فرشتــــه من _

دلم خوش است که این بار لایقت شده ام

برای رد شدن از رود تلـــــخ خاطره ها

سوار شو ؛ بگذر تا که قایقت شده ام

و باز قایق دل را به سوی عشق بران

کنون کـه همدم باد موافقت شده ام

تـــــو یادگـــار بهـاری ؛ درون بوم دلــــــم

تو دشت عاطفه ای و شقایقت شده ام

آهای دختر رویا ، آهای زندگــی ام

ببین که آینه ای از علایقت شده ام

برای اینکه مرا حس کنــــــی بصورت اشک

میان چشم تو ؛ همراه هق هقت شده ام

بـــه دل نگــیر گنــــاه مــرا الــــهه مـــهر

مرا ببخش که بد موقع عاشقت شده ام

رضا کیانی

 



نوشتهشدهدرچهارشنبه 94/3/27ساعت 1:51 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

دیگر جواب نامه هـای مرا هم....ولش کن هیچ

آخـــر خـودت بگــو مگر دل آدم...ولش کن هیچ

تا کــــی شبیه سیر و سرکــه بجوشد دلـــــم بـــی تو؟

می ترسم این سکوت و فاصله کم کم...ولش کن هیچ

شب تــــا ســـــحر درون جمــجمه ام وول می خورد

یک مشت فکر و ذکر درهم و برهم...ولش کن هیچ

حس می کنم کـــه هر دقیقه سرم گیـــج میرود

اصلا پس از تو حال من به جهنم...ولش کن هیچ

گفتــــم برای حاجتـــم بـــه خــــدا رو بینــدازم

اینقدر گریه کرده ام سر جانم...ولش کن هیچ

حالـــم از این سوال کهنه بهم میخورد دیگر

این روزها برای عالم و آدم...ولش کن هیچ

حالا طناب و چـارپــایــــه و بغضــی ترک خورده...

یک لحظه زنگ میزنم که بگویم...ولش کن هیچ!

زهرا شعبانی

 



نوشتهشدهدردوشنبه 94/3/25ساعت 10:13 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

چگونه با تــو بگویــــم کـه مردم آزاری؟

و اینکه پر شدی از واژه های تکراری؟

چگونه با تو بگویم که سطر سطر دلت

تقلبـــی شده و شکل جنس بازاری؟

 

ولـی هنوز در اندیشه ی غزل هایی.

ببین که باز هم آقا به من بدهکاری!

و دلخوشم به نگاهی که مات مانده و سرد،

بــــه روی عکس کســـی روی قاب دیواری.

دلت ترانه ی محض است یک ترانه ی محض،

کــــه هست روی لبت تا همیشه هـا جاری.

"و خواند قصه ی دل را برای من این بود"

که های ... بانوی آیینه! دوستم داری؟

چگونه با تو بگویم؟ _کمی خجالتیم _

و با اجازه ی حضار محترم ... آری...!

مریم وزیری



هشت سال جنگیدیم که وجبی از خاک و عزت ایران رو از دست ندیم...
الانم فرقی نمی کنه...
حاضر نیستیم به خاطر لقمه ای نون با منت، ذلت بپذیریم...
هزاران شهید ندادیم که الان غرب بخواد برای ما تصمیم بگیره و زیر سلطه ش بریم...
کافیه فقط غیرت داشته باشیم...


نوشتهشدهدرشنبه 94/3/23ساعت 8:13 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64