سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

همیشه اول فصل بهــــار می خندم

تو دیده ای چقدَر بی قرار می خندم

ولی نیامدی امسال ، حال من خوش نیست

عجیب نیست کـــه بــــی اختیــار می خندم

خبر رسیده که عاشق شدی،نمی دانی

بـــه حال و روز خودم زار زار مــــی خندم

پرنده ای که قفس در بهار را می خواست

پریده است برای چـه کار ؟ [ می خندم ]

بـــه زیـــــر بال و پـــــرم زرد زرد می افتند

به روی شاخه ی شان قار قار می خندم

خبر رسیده کـه مردی گرفته دستت را

خبر رسیده که من داغدار می خندم ؟

خبر رسیده که اشکی نمانده در چشمم ؟

خبـر رسیده کـــه در شوره زار می خندم ؟

خبر رسیده که یک شهر دور من جمعند ؟

خبـــر رسیده کـــه دیوانـه وار می خندم ؟

محمد ارثی زاد

ادامه ی شعر در اینجا


نوشتهشدهدریکشنبه 94/3/10ساعت 4:17 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

امشب دلــم دوباره تــــه بـــی خیالی است

یعنی شبیه چشم تو حالی به حالی است

تشبیه دل به چشم!! نه...امشب عجیب نیست

از شاعری کـــه خیـــــر سرش سورئالی است!

در ازدحـــــام هـر شب تهــــــران چشـــــم تــــو

این کوچه – دل- به لطف شما پر ز خالی است

این مبتذلترین غزلم شد ... که چشم تو

در ابتذال ، چشم و چراغ اهالـــی است

نــــه! این غــــزل شبیه غزلــــهای من نشد

-این سیب اگرچه سرخ گرفتار کالی است-

باید که غسل عشق بریزم به جان شعر

شاعـر بدون عشق همان لاابالی است

بهرام محمودی

 



نوشتهشدهدرجمعه 94/3/8ساعت 7:15 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

میل داری تو به رفتن من به ماندن بیشتر

مطمئناً دوستـــم داری ولـــی من بیشتر

گوشه ی دنجی، شرابی، راحتی، حرف دلی

من به این ها قانعــــــم اما تـو حتماً بیشتر...

من حسود و دوستانم ذکر خیرت می کنند

اینچنین شد اعتماد من بـه دشمن بیشتر

کاش شب باشد زمــان رفتن تــو لااقل

هست داغ رفتنت در روز روشن بیشتر

من تمام زندگی را باختم بی شک ولی

شد قشون پاکبازان تـــــو یک تن بیشتر

مسلم محبی

 

عکس: حسن الماسی


نوشتهشدهدرچهارشنبه 94/3/6ساعت 10:56 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

باید تـــــو را همیشه بــــه دقت نگاه کرد

یعنی نه سرسری، سر فرصت نگاه کرد

خاتون! بگو که حضرت خالق خودش تو را

وقتــــی کـــــه آفرید چـــه مدت نگاه کرد

هر دو مخدرند کـــه بیچاره می کنند

باید به چشم هات به ندرت نگاه کرد

هر کس نظاره کرد تو را دلسپرده شد

فرقــی نمی کند به چه نیت نگاه کرد

عارف اگر برای تقرب به ذات حق

زاهد اگـــر برای ملامت نگاه کرد

تو بی گمان مقدسی و کور می شود

هر کس تو را به قصد خیانت نگاه کرد

مسلم محبی

 




نوشتهشدهدردوشنبه 94/3/4ساعت 10:53 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

بانو! عروسی من و او جز عزا نبود

حتـی عروس با غم من آشنا نبود

او با تمام عشوه گری ها برای من

یک تار گیسوان بلند شمــــــا نبود

آن شب به گریه نام تو را داد می زدم

امــا بـــرای پاســــخ من یک خدا نبود

هر چند شاعری که چنین بی صدا شده ست

نسبت بــــه چشمهــــای تـــو بـــی اعتنا نبود،

هرچند مرد خسته ی این سالهای دور

راضی بــــه سر گرفتن این ماجـرا نبود،

طوفان سر نوشت مـــــرا از تــو دور کرد

باور نمی کنی گل من! دست ما  نبود؟

شاید خدا نخواست و شایسته ی تو آه

زیبـــــای پـــر تغـــــزل من  ایـن گدا نبود

این بود سرگذشت من و آن شب سیاه

این حرف ها بــــه جــان خودت ادعا نبود

###

حالا بیا و در دم مرگم قبول کن

مرد جنوبی غزلت بی وفا نبود

جواد ضمیری

 



نوشتهشدهدرپنج شنبه 94/2/31ساعت 7:58 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید

گریه ام را بــــه حساب سفرم نگذارید

دوست دارم که به پابوسی باران بروم

آسمــان گفته کـــه پا روی پرم نگذارید

این قدر آئینه ها را به رخ من نکشید

این قدر داغ جنــون بـر جگرم نگذارید

چشمــی آبـــی تـر از آئینه گرفتارم کرد

بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید

آخـرین حرف من اینست زمینی نشوید

فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید ....

ناصر حامدی

 



نوشتهشدهدرسه شنبه 94/2/29ساعت 10:47 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

اصلا چرا دروغ،همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم کـه شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعـم صدای تو

از قـــول من بگــــو بـــه دلت نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری، فدای تو

دریــــای من! به ابر سپردم بیاورد

یک آسمان بهانه ی باران برای تو

ناقابل است، بیشتر از ایـن نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

ناصر حامدی

 



نوشتهشدهدریکشنبه 94/2/27ساعت 4:55 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!

پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت

مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس

یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت

ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت

ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش

امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت

دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد

دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی... (   )رفت

کاظم بهمنی

 



نوشتهشدهدرجمعه 94/2/25ساعت 6:57 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

با رو سریش آینه را هی تمیز کرد

اینبار هم نگاه دقیقی به میز کرد

آماده بود هرچه که می خواست او بجز

قابی که از نگاه به عکسش گریز کرد

هی در گشود و پشت سلام خیالیش

با صد مدل نگاه خودش را عزیز کرد

غرق خیال رنگی او بود ناگهان

آنی نظر به عقربه ی تند و تیز کرد

یک ساعت از زمان مقرر گذشته بود

بیخود برای هیچ خودش را عزیز کرد

فروغ تنگاب جهرمی

 

د ل م....

ت ن گ ه.....


نوشتهشدهدرچهارشنبه 94/2/23ساعت 9:12 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

بانــوی عصر آهنــی و می شناسمت

جلاد خوشگل منی و می شناسمت

تاریک،سر به زیر، مه آلــود، بی خیال

صبح عبوس لندنی و می شناسمت

انگار قند تــــــوی دلــــم  آب مــــی کنند

وقتی که زنگ می زنی و می شناسمت

می دانم از شکنجه من شاد می شوی

آخر زنی ، زنـی ، زنی و می شناسمت

یک روز صبـــح بی که خداحافظی کنی

دل را یواش می کنی و می شناسمت

یاسر اکبری

 



نوشتهشدهدردوشنبه 94/2/21ساعت 8:57 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64