سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

درد یعنی...

تعداد موهای سپید پــدرتــــــ..

از تارهای سیاه بیشتر باشن....

 

درد یعنی...

نتونی جبران حتی..

یه تار موی سپید مـــادرتــــــ باشی...

 

 

خاطرات دانشگاهم بروزه. اینجا بخونید

 


نوشتهشدهدریکشنبه 93/8/25ساعت 4:35 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

با صدات احساساتمون رو به اشتراک گذاشته بودیم...

تو خوندی ما لایک کردیم..

خوندی و بغض کردیم.. اشک ریختیم...

ماه رمضون با ماه عسلت برق اشک گوشه ی نگاهمون جا خوش کرد و باریدیم..

مگه میشه باشی و تنها بمونم

محاله بذاری محاله بتونم

دلم دیگه دلتنگیاش بیشماره

هنوزم به جز تو کسی رو نداره

 


روحش شاد....

ناراحت بودن به تنهایی سودمند نیست.. فاتحه ای یا حداقل صلواتی بخونیم براش...

 


نوشتهشدهدرشنبه 93/8/24ساعت 8:50 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

چندوقتیه پاییز اومده..

آسمون ابر داره و پر از بارشه...

گاهی میباره با دلم و گاهی...

قورت میده هی گریه هاش رو...

چند روزیه دلم گرفته..

نه حرف میزنه و نه میباره..

از دستش کلافه شدم..

نه تهدید..نه محبت...

هیچکدوم فایده نداره...

کاش آسمون بباره...



خاطرات دانشگاهم بروزه. اینجا بخونید.

 


نوشتهشدهدردوشنبه 93/8/19ساعت 10:5 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

می گویند:

بجای نذری برای امام حسین به زلزله زده ها کمک کنیم؛

 بجای هیأت محرم، به مدرسه سوخته ها کمک کنیم؛

بجای صرف پول برای ساخت ضریح جدید امام حسین ع به فقرا کمک کنیم !

ما میگوییم،چرا یک کمپین نمیزنید و بگید :

هزینه یک ماه لوازم آرایش تان را ؛ هزینه دو هفته چالوس رفتن و ویلا گرفتن را ؛

هزینه کافی شاپ رفتن تان،هزینه روابط ناسالم با نامحرم را خرج زلزله زده ها کنید . . .

اصلاً بیایید هزینهء ماهها شارژ چت اینترنت تان را خرج زلزله زده ها کنید!

بیایید هزینه نوشیدنیهای حرامی که میخورید را، شب یلدا خرج نکنید

ولنتاین نگیرید و پارتی برگزار نکنید و خرج زلزله زده ها کنید !

مشکل شما وضعیت زلزله زده ها و... نیست .

از شور و شعوری ست که امام حسین علیه السلام در دل و جان مردم

می ریزد و از آن می ترسید. . .

 

متن از خودم نیست.جایی خوندم دیدم حق میگه...


 


نوشتهشدهدریکشنبه 93/8/11ساعت 9:54 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

کاش دنیا می فهمید..

توان و تحمل هر کس را...

می فهمید مثلا من...

طاقت دلتنگی را ندارم...

تحمل دوری را ندارم...

تاب اینکه تو را...

فقط میان قاب چوبی روی میز..

یا صفحه ی مانیتور  ببینم را ندارم...

اینکه دیگری تو را ببیند و من فقط آه بکشم را ندارم...

از تو تعریف کنند و من بغض کنم را ندارم...

کاری بکن...

کاری بکن که سخت دلتنگم....

اربابم....


 

 

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

ادامه ی شعر رو اینجا بخونید

علیرضا قزوه

 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/8/7ساعت 10:26 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |


دلتنگی.. کاش می فهمید...

هرجا.. هروقت نباید بارید...

کاش می فهمید مثلا اگر میان یک شادی..

یا اگر توی خیابان..

بین سیل آدم ها ...

ببارد...

دیگران به او می گویند دیوانه...

دلتنگی باید بفهمد که نباشد.. نیاید...

یا اگر آمد، بنشیند یک گوشه دل.. آرام و موقر...

تا بیاید فصل بارش و ببارد...

ببارد با بغض آسمان...


 


پاییز لطف داره به دلهای دلتنگ...

لطف داره که مهر تموم نشده بارید...

لطف داره به من...

نم بارون و بوی خاک و حتی روزای ابری و دلگیر پاییز رو به هیچ بهار و تابستونی نمیدم...


خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید



نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/7/30ساعت 9:42 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

به بارون فکر میکنم و تـــو....

قطره قطره بارون رو نگاه می کنم و..

لبریز از حس مهربانی میشم...

پر از رنگ و عطر تـــو...

بارون انگار صدا میکنه تـــو رو...

بــــانـــو....

و میلیون ها میلیون قطره بارون میریزه روی دلم... نگاهم..

جان عاشقانه هایمان...

یکبار دیگر صدایم کن....

بـــانـــو....

 


تا چشم به چشم تو گشودم بانو..

در شیب فتادن و فرودم بانو..

چشمان تو از راه بدر کرد مرا..

من اهل نماز و روزه بودم بانو...

جاوید سیفی

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید

 

 

 

- دلم ت ن گ است.... برای ن گ ا ه ت ....

 


نوشتهشدهدرجمعه 93/7/25ساعت 2:10 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

گاهی باید یقه های اتو کرده ی روزگار را گرفت..

بی خیال عطر خوشبوی فریبنده اش...

زد به دیوار و چشم در چشم، گفت:

چی می خوای از جونم...؟

گاهی باید بی قید شد...

از نگاه ها و حرف ها....

زد به دل خیابان و بیابان...

زیر باران و آفتاب....

بی خیال صدا زدن های دنیا....

بی خیال عشق ها و دلبستگی ها....

همیشه که نباید خندید...

یا عاشق بود....

گاهی باید زندگی نکرد...

گاهی باید مـُـرد....

 



تجربه ی تلخی بود گریه میون خنده هام...

 

 

 


نوشتهشدهدریکشنبه 93/7/6ساعت 9:30 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

اسیرم در سکوت....

آزادم کن....

 

زاده ی غمم...

به شادیم مکوش....

 


ببین یه کاری برام بکن..:

یه روز دیگه بمون...

(قسمتی از دیالوگ سریال دردسرهای عظیم)

 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/7/2ساعت 11:59 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

نبودی و داشتم فکر میکردم...

کاش میشد الان.. همین الان...

پالتو بپوشم و دستکش...

از سرما توی خودم مچاله بشم و ..

میون برف های یخ زده قدم بزنم و..

مراقب باشم که سُر نخورم..

گونه هام قرمز بشن و چشام از شدت سرما هی آب بیان...

راه برم و راه برم...

و گاهی با دستکش یخ زده چشامو پاک کنم و...

نذارم کسی اشکای یواشکیمو ببینه...

جات خالی...

برف نیومد..

سرمایی نبود..

ولی..

نم بارونی زد و عطر دل انگیز خاک بارون خورده رو همه جا پخش کرد...

ندیدی ولی مثل دیوونه ها...

نشستم روی پله های حیاط و هی نفس کشیدم و بارون رو نگاه کردم...

 



گاهی غم..

چنان نفوذ میکنه در تار و پود وجودت...

در سلول سلول بدنت...

که نفس کشیدنت سخت میشه و...

راهی جز فرار و دویدن تا بی نهایت برات باقی نمیمونه...

اگر کامنت ها بی جواب یا دیر جواب داده شدن معذرت...

 

 

 


نوشتهشدهدرپنج شنبه 93/5/30ساعت 10:25 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64