سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد
بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد

می خواستم که سیر نگاهش کنم ولی
ابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد

آماده بود از سر خود وا کند مرا
قامت نبسته دست ِ دعا را بهانه کرد

من صاف و ساده حرف دلم را به او زدم
اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد

اما ، اگر ، نداشت دلش را نداد و رفت
مختار بود و دست قضا را بهانه کرد

گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان . . .
پیراهن سیاه عزا را بهانه کرد

می خواستم که سجده کنم در برابرش . . .
سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد

می رفت سمت مغرب و اوهام دور دست
صبح سپید و باد صبا را بهانه کرد

او بی ملاحظه کمرم را خودش شکست . . .
حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد

بی جرم و بی گناه مرا راند از خودش
قابیل بود و روز جزا را بهانه کرد


مهدی نژادهاشمی



نوشتهشدهدرجمعه 94/1/14ساعت 6:47 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

 

لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم

 هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

 

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

 

 هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!


  فاضل نظری



 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 94/1/12ساعت 9:44 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست

التماست می کنم این بی خیالی خوب نیست

خنده های رفتنت در کوچـــه ها ویــران گرند

گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیست

مادرم می گفت:شاید یک غروبی آمدی

انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیست

بی  تو  مشغــول تمـــام ِ خاطرات رفته ام

ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیست

کـــــوزه ای هستم کـــه با درد ترک خو کرده ام

جابه جایی های این ظرف سفالی خوب نیست

چون  رمیدن های  آهـــو  نازهایت  جالب است

دشت چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیست

بعد از این حال من و این کوچــه و این باغ گل

از نبودت  مثل این  گلهای قالی  خوب نیست

ابوالقاسم خورشیدی

 

عکس: لینک زن


نوشتهشدهدرپنج شنبه 94/1/6ساعت 8:4 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام

من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام

من را ببخش بابت احساس خسته ام

من را ببخش بابت این فکرهــــای خام

این حرف ها درون دلم درد می کشید

این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام

گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض!

گفتی عذاب می کشی از دست من مدام

گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو جـور نیست

گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام!

زهرا شعبانی


ادامه شعر را اینجا بخوانید.



نوشتهشدهدردوشنبه 94/1/3ساعت 6:35 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

هر چه کردم نشوم از تو جدا  بدتر شد 

و نرفت از دل من مهر و وفا ، بدتر شد

 مثلا خواستم این بار موقر باشم

 و به جای «تو» بگویم که «شما» ، بدتر شد

 این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد

 بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد

 آسمان وقت قرار من و تو ابری بود

 تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

 چاره دارو  و دوا نیست که حال بد من

 بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

 روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

 آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد ...

شادی صندوقی

 

 

 


نوشتهشدهدرجمعه 93/12/29ساعت 1:19 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟

و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای؟

چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟

هنوز نذر شب جمعه های من این است

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

که اتفاق بیفتد کنار تو هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

چقدر خواب قشنگیست مال من شده ای


 " مهناز فرهودی "


 


نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/12/27ساعت 7:27 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |


نگاهم کن که دلتنگ توام بانوی من لطفاً
پریشانم بیا دستی بکش بر موی من لطفاً

تو سردت می شود خوابت میآید استرس داری
سرت را زودتر بگذار بر بازوی من لطفاً

بد است این نور، نورِ مستقیمِ آفتابِ بد!
تو خورشیدم شو و چشمی بچرخان سوی من لطفاً

چرا این مبلها اینقدر بی رحمانه دور از هم...؟
بیا بنشین کمی نزدیکتر پهلوی من لطفاً

شبیه کوچه ای بی عابرم انگشتهایت را
بگو تا رد شوند از لابلای موی من لطفاً

ندارد بالش اصلاً این هواپیما تو مثل ماه
سرت را باز هم بگذار بر زانوی من لطفاً

نمی خواهم بخوابم دوست دارم دستهایت را-
ببینم،این پتو را هی نکش بر روی من لطفاً

من از استاد دانشگاه بودن خسته ام بنشین
به جای این همه شاگرد رویاروی من لطفاً

بیا و در لباس میهماندار هواپیما
بگو: این چشم! این لبهام! این گیسوی من! لطفاً...!
.
محمّدسعیدمیرزائی-

ادامه شعر در اینجا

عکس از: پریسا


نوشتهشدهدردوشنبه 93/12/25ساعت 10:53 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال
هر سه اسیر چشم تو...آمار خوبی نیست!

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

دیوارِ من، دیوارِ تو، دیوارِ ما، افسوس...
دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست

آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی
من باختم؛هرچند این اقرار خوبی نیست!

امید صباغ نو

 

وبلاگ دانشگاهم بروزه.اینجا بخونید


نوشتهشدهدریکشنبه 93/12/24ساعت 3:10 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

برایت اتفاق افتــــــــــاده در یک کافه ی ِ ابری
ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که
دلت جویای ِ احوال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

چه خاهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری
نصیبت بوق ِ اشغال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشـــــــه های ِ مه
سکوتت جار و جنجال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند
به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

تصور کن برای ِ عیدهـــــــــــــــــای ِ رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شبیــــه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مـــــــــانی
که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگـــر نیست

چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن
الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگـــر نیست

رسیدن سهم ِ سیب ِ آرزوهــــــــایت نخاهد شد
اگر خوشبختی ات کال ِ کسی باشد که دیگر نیست

"شهراد میدری"

 



نوشتهشدهدرچهارشنبه 93/12/20ساعت 3:17 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

دیگر نخواهم گشت عاقل، چای لطفا..!
من ، یاد تو ، افکار باطل، چای لطفا..!

تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترک
غمباد جا خوش کرده در دل، چای لطفا ..!

میگردم عمری مثل آهوی پریشان 
دنبال تو منزل به منزل ، چای لطفا..!

دکتر برای درد قلبم نسخه پیچید
بی دارچین، با اندکی هل، چای لطفا..!

تو، هم چنان از خاطراتم می گریزی
من، فکر و ذهنم بر تو مایل ، چای لطفا ..!

خم شد غرورم زیر پای بی محلیت 
من له شدم ، اما چه حاصل ؟ چای لطفا..!

وقتی که دست از آرزویت برندارد 
باید گرفت این قلب را گل ، چای لطفا..!

دیگر بریدم از تمام دلخوشی ها 
مبهوت و گیج و منگ و غافل ، چای لطفا..!

سیرم من از دنیا و از نامردمی هاش 
اصلا کمی زهر هلاهل ....چای لطفا..!

نفیسه سادات موسوی ایرایی

 



نوشتهشدهدردوشنبه 93/12/18ساعت 10:24 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64