سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید

گریه ام را بــــه حساب سفرم نگذارید

دوست دارم که به پابوسی باران بروم

آسمــان گفته کـــه پا روی پرم نگذارید

این قدر آئینه ها را به رخ من نکشید

این قدر داغ جنــون بـر جگرم نگذارید

چشمــی آبـــی تـر از آئینه گرفتارم کرد

بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید

آخـرین حرف من اینست زمینی نشوید

فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید ....

ناصر حامدی

 



نوشتهشدهدرسه شنبه 94/2/29ساعت 10:47 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

اصلا چرا دروغ،همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم کـه شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعـم صدای تو

از قـــول من بگــــو بـــه دلت نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری، فدای تو

دریــــای من! به ابر سپردم بیاورد

یک آسمان بهانه ی باران برای تو

ناقابل است، بیشتر از ایـن نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

ناصر حامدی

 



نوشتهشدهدریکشنبه 94/2/27ساعت 4:55 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!

پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت

مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس

یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت

ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت

ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش

امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت

دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد

دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی... (   )رفت

کاظم بهمنی

 



نوشتهشدهدرجمعه 94/2/25ساعت 6:57 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

با رو سریش آینه را هی تمیز کرد

اینبار هم نگاه دقیقی به میز کرد

آماده بود هرچه که می خواست او بجز

قابی که از نگاه به عکسش گریز کرد

هی در گشود و پشت سلام خیالیش

با صد مدل نگاه خودش را عزیز کرد

غرق خیال رنگی او بود ناگهان

آنی نظر به عقربه ی تند و تیز کرد

یک ساعت از زمان مقرر گذشته بود

بیخود برای هیچ خودش را عزیز کرد

فروغ تنگاب جهرمی

 

د ل م....

ت ن گ ه.....


نوشتهشدهدرچهارشنبه 94/2/23ساعت 9:12 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

بانــوی عصر آهنــی و می شناسمت

جلاد خوشگل منی و می شناسمت

تاریک،سر به زیر، مه آلــود، بی خیال

صبح عبوس لندنی و می شناسمت

انگار قند تــــــوی دلــــم  آب مــــی کنند

وقتی که زنگ می زنی و می شناسمت

می دانم از شکنجه من شاد می شوی

آخر زنی ، زنـی ، زنی و می شناسمت

یک روز صبـــح بی که خداحافظی کنی

دل را یواش می کنی و می شناسمت

یاسر اکبری

 



نوشتهشدهدردوشنبه 94/2/21ساعت 8:57 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

من از خدا کــــه تـــو را آفرید ،  ممنونم

از آن که روح به جسمت دمید، ممنونم

از آن که مثل بت کوچکی تراشت داد

از آن که طــرح تنت را کشید ممنونم

تو راه میروی اندام شهر می لرزد

من از تمــام درختان بیـــد ممنونم

در این غروب ، در این روزهای تنهایـی

از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم

من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت

و آن کـــه آمد و او را خریـد ،  ممنونــــم

من از نگاه پریشان آن زلیخـــایی

که خواب پیرهنم را درید، ممنونم

چقدر خوب و قشنگی! چقدر زیبایی!

من از خدا کـــه تـــو را آفرید، ممنونم

فرامرز عرب عامری




نوشتهشدهدرشنبه 94/2/19ساعت 4:33 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

«من با تو باشم کاش» تصویرش قشنگ است

ایــن فکرهـای خـــام ! تاثیـــرش قشنگ است

ای کاش! من خــواب خودم می دیدم- امــــا

با چشم های تو! که تعبیرش قشنگ است

تقدیــــرهای  شـــــــوم  و  بد  اینجــــا  زیادند

آنکس که سهم توست تقدیرش قشنگ است

لبخند هرچنـــد از لبان تـــــوست - امـــا

در پیکر من موج و تکثیرش قشنگ است!

وقتی که من مردم مقصر  هم کــه باشی/

بنویس! چشمان تو تقصیرش قشنگ است

شلیک هـــا  وقتـــــی کــــه  از سمت تـــــو باشند

هم ماشه/ هم هفت تیر / هم تیرش قشنگ است

لب هـــات  آیـــات خداونـــــد کریــــم اند!

این کفر زیبا ! باتو تفسیرش قشنگ است

از حد گذشته کفر هایم! ... چاره ای نیست

اینجـــا تمام کفـــر و تکفیرش قشنگ است!

حمیدرضا برزکار



نوشتهشدهدرپنج شنبه 94/2/17ساعت 2:56 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....

میخواستم  برای  تــــو  مریـــــم  بیاورم؟

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم

کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

 


اما همیشه ترسم از این است، مردنم

باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم

حوّای من تو باشی اگر، قول میدهم

عمراً  دوباره  رو  به  جهنّـــــم  بیاورم

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیــــر سنگ هم شده، آدم بیــــاورم

بگذار تا خلاصه کنم، دوست دارمت

یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟

فریبا عباسی

 

 

گپ1: لعنت برآل سعود...

گپ2: وقت است که باز آیی....

 


نوشتهشدهدردوشنبه 94/2/14ساعت 11:47 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

 

فنجان قهوه … آتش شومینه … بی خیال

اینها کــه چشم توست در آیینه! بی خیال

 

اینجا فقط منم… و همین صندلی پیر

در یک غروب ساکت آدینـــه بی خیال

 

این روزنامه هم همه چیزش سیاسی است

من را چـــه به تحول کابینــــه ؟! بــی خیال

 

من را همین خبر که تو یاد منی بس است

هم ریشه اند دلبــــری و کینه… بی خیال

 

نزدیک تر بیـــا کــــه مبادا خطا کنــی

اینجا! درست سمت چپ سینه! بی خیال!

 

زندان سرنوشت فــــــراری نداشته

ما هر دو تا شدیم قرنطینه… بی خیال

 

حتــی نیــــاز نیست بــــه شلیک کردنت

من مرده ام به مرگ نمادینه … بی خیال

عبدالمهدی نوری

 

 

 


نوشتهشدهدرشنبه 94/2/12ساعت 1:17 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست !

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

 

می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی

چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

 

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟

باز می خندم که: خیلی! گرچه می دانی که نیست …

 

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم، توی گلدانی که نیست …

 

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی

دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست؟

 


وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو …

پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست …

 

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود

باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست

 

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور این که نباشی، کار آسانی که نیست !

بیتا امیری

 


نوشتهشدهدرپنج شنبه 94/2/10ساعت 11:53 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64