جاده خاطره ها
گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد! فاضل نظری بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست التماست می کنم این بی خیالی خوب نیست خنده های رفتنت در کوچـــه ها ویــران گرند گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیست مادرم می گفت:شاید یک غروبی آمدی انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیست بی تو مشغــول تمـــام ِ خاطرات رفته ام ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیست کـــــوزه ای هستم کـــه با درد ترک خو کرده ام جابه جایی های این ظرف سفالی خوب نیست چون رمیدن های آهـــو نازهایت جالب است دشت چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیست بعد از این حال من و این کوچــه و این باغ گل از نبودت مثل این گلهای قالی خوب نیست ابوالقاسم خورشیدی
عکس: لینک زن امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام من را ببخش بابت احساس خسته ام من را ببخش بابت این فکرهــــای خام این حرف ها درون دلم درد می کشید این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض! گفتی عذاب می کشی از دست من مدام گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو جـور نیست گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام! زهرا شعبانی هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد و نرفت از دل من مهر و وفا ، بدتر شد مثلا خواستم این بار موقر باشم و به جای «تو» بگویم که «شما» ، بدتر شد این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد آسمان وقت قرار من و تو ابری بود تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد چاره دارو و دوا نیست که حال بد من بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد ... شادی صندوقی چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟ و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟ جواب حسرت این چند سال من شده ای؟ تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟ که اتفاق بیفتد حلال من شده ای برای وسعت پرواز بال من شده ای تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای چقدر خواب قشنگیست مال من شده ای
عکس از: پریسا از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما دیوارِ من، دیوارِ تو، دیوارِ ما، افسوس... آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی امید صباغ نو
شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟ برایت اتفاق افتــــــــــاده در یک کافه ی ِ ابری خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که چه خاهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشـــــــه های ِ مه شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند تصور کن برای ِ عیدهـــــــــــــــــای ِ رفته دلتنگی شبیــــه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مـــــــــانی شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن رسیدن سهم ِ سیب ِ آرزوهــــــــایت نخاهد شد "شهراد میدری" دیگر نخواهم گشت عاقل، چای لطفا..!
بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد
می خواستم که سیر نگاهش کنم ولی
ابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد
آماده بود از سر خود وا کند مرا
قامت نبسته دست ِ دعا را بهانه کرد
من صاف و ساده حرف دلم را به او زدم
اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد
اما ، اگر ، نداشت دلش را نداد و رفت
مختار بود و دست قضا را بهانه کرد
گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان . . .
پیراهن سیاه عزا را بهانه کرد
می خواستم که سجده کنم در برابرش . . .
سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد
می رفت سمت مغرب و اوهام دور دست
صبح سپید و باد صبا را بهانه کرد
او بی ملاحظه کمرم را خودش شکست . . .
حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد
بی جرم و بی گناه مرا راند از خودش
قابیل بود و روز جزا را بهانه کرد
مهدی نژادهاشمی
چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض
چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟
چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟
هنوز نذر شب جمعه های من این است
که اتفاق بیفتد کنار تو هستم
میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست
" مهناز فرهودی "
نگاهم کن که دلتنگ توام بانوی من لطفاً
پریشانم بیا دستی بکش بر موی من لطفاً
تو سردت می شود خوابت میآید استرس داری
سرت را زودتر بگذار بر بازوی من لطفاً
بد است این نور، نورِ مستقیمِ آفتابِ بد!
تو خورشیدم شو و چشمی بچرخان سوی من لطفاً
چرا این مبلها اینقدر بی رحمانه دور از هم...؟
بیا بنشین کمی نزدیکتر پهلوی من لطفاً
شبیه کوچه ای بی عابرم انگشتهایت را
بگو تا رد شوند از لابلای موی من لطفاً
ندارد بالش اصلاً این هواپیما تو مثل ماه
سرت را باز هم بگذار بر زانوی من لطفاً
نمی خواهم بخوابم دوست دارم دستهایت را-
ببینم،این پتو را هی نکش بر روی من لطفاً
من از استاد دانشگاه بودن خسته ام بنشین
به جای این همه شاگرد رویاروی من لطفاً
بیا و در لباس میهماندار هواپیما
بگو: این چشم! این لبهام! این گیسوی من! لطفاً...!
.
محمّدسعیدمیرزائی-
هر سه اسیر چشم تو...آمار خوبی نیست!
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست
دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست
من باختم؛هرچند این اقرار خوبی نیست!
نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
دلت جویای ِ احوال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
نصیبت بوق ِ اشغال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
سکوتت جار و جنجال ِ کسی باشد که دیگر نیست
به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
به دستت کارت پستال ِ کسی باشد که دیگر نیست
که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست
اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگـــر نیست
الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگـــر نیست
اگر خوشبختی ات کال ِ کسی باشد که دیگر نیست
من ، یاد تو ، افکار باطل، چای لطفا..!
تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترک
غمباد جا خوش کرده در دل، چای لطفا ..!
میگردم عمری مثل آهوی پریشان
دنبال تو منزل به منزل ، چای لطفا..!
دکتر برای درد قلبم نسخه پیچید
بی دارچین، با اندکی هل، چای لطفا..!
تو، هم چنان از خاطراتم می گریزی
من، فکر و ذهنم بر تو مایل ، چای لطفا ..!
خم شد غرورم زیر پای بی محلیت
من له شدم ، اما چه حاصل ؟ چای لطفا..!
وقتی که دست از آرزویت برندارد
باید گرفت این قلب را گل ، چای لطفا..!
دیگر بریدم از تمام دلخوشی ها
مبهوت و گیج و منگ و غافل ، چای لطفا..!
سیرم من از دنیا و از نامردمی هاش
اصلا کمی زهر هلاهل ....چای لطفا..!
Design By : Pars Skin |