سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جاده خاطره ها

 

زندگی سراسر انتخابه...

توی هر انتخابی باید همه جوانب رو دید...

مثلا توی ازدواج اگه بخوای فقط مسائل مادی رو بسنجی مطمئنن به خوشبختی نمیرسی...

چون چندی نگذشته میفهمی خیلی مسائل مهمتر از یه لقمه نون هست...

یا توی انتخاب رشته تحصیلی صرف علاقه یا صرف بازار کارو نمیتونیم مدنظر بگیریم..

چون یکی بدون دیگری ینی عدم موفقیت...

توی انتخاب دوست هم همینطور...

 

همه ی ما توی یک خونواده زندگی میکنیم...

بد یا خوب اونا خونواده ما هستن...

توی هر زندگی مطمئنن مشکلاتی و کمبودهایی هست...

ولی هیچ انسان با شعوری نمیره مشکلاتش رو توی کوچه و خیابون و مقابل اجنبی فریاد بزنه...

یا اگر بیگانه ای اومد و به خانواده شما گستاخی کرد و بدی اون رو گفت شما حرفای اون رو تایید نمیکنید...

چون هر انسان عاقلی روی خونواده ش غیرت و حس مالکیت داره... و اجازه نمیده افراد بدخواه و سودجو توی زندگیش دخالت کنن....

 

ایران مثل خانواده ما هست...

ما خیلی مشکلات داریم..ولی این دلیل نمیشه که اجازه بدیم بیگانه برای ما تصمیم بگیره...

ما رای مون رو به شعارهای کاذب نمیفروشیم...

ما رای مون رو به یه لقمه نون نمیفروشیم...

به قول یکی از دوستان:

یه عده ای هستن

رفاهو میخوان

به هر قیمتـــــــــی

حتی ذلت ایران   ...

آقا شما حاضری نوکر دربست یه خونواده اشرافی بی دین بشی ناموستم بشون بسپری از امکاناتشونم بهره ببری ؟؟؟!!

 

اینجارو بخونید(از وبلاگ تبسم بهار) : میخواستی جلیلی نباشی...

 

و این رو : جلیلی پرست نیستم ولی...

 


راستی وبلاگ خاطره هام بروزه:)

 


نوشتهشدهدردوشنبه 92/3/20ساعت 3:2 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

گاهی اینقدر از زندگی دور میشی که همه چیز رو فراموش میکنی....

خودت رو.. اطرافیانت رو... نفس کشیدن رو...

و حتی خدا رو....

اونوقت که کارت سخت تر از قبل میشه...

دنیا تلخ تر به کامت... تنگ تر از دلت...

میگردی و میگردی ولی...

بی فایده س...

همه چی بی معناست....

و نمیدونی چقدر خوبه که یه تلنگر برت گردونه سمت محبوب....

اونجوری حتی اگه به ظاهر هیچی نداشته باشی..

یه چیز بزرگ داری که می ارزه به تموم نداشته هات....

تو فقط با خدا باش...

 

برای دلم أَمَّن یُجِیبُ میخونی...؟

 

خاطرات دانشگاه بروزه..اینجا بخونید..

 

 

 


نوشتهشدهدرپنج شنبه 92/3/9ساعت 12:40 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

چقدر خالیه جای عکسات توی آلبوم زندگیم...

چقدر حس میکنم نبودنت رو....

گرمای دستات...نوازش نگاهت...


دوری ..خیلی دور....

مدتهاست دلم شونه هات رو میخواد برای یه گریه ی سیر....

از اونایی که تو هم با من گریه کنی..

و آخرش بهم بگی دیگه بسه دیوونه...

نیگا منم به گریه انداختی....


پ . ن : کاش میشد باز باهم باشیم...  

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..


نوشتهشدهدرجمعه 92/2/27ساعت 6:38 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

دلم سوخت... خیلی هم سوخت...

وقتی شنیدم پرچم حرم حضرت ابوالفضل(ع) روی گنبد حرم خواهر برافراشته شده....

شیعه بد به دلش راه نده....

عباس مراقب خواهر هست.....

 

برای دلم أَمَّن یُجِیبُ میخونی...؟

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..


نوشتهشدهدریکشنبه 92/2/22ساعت 11:3 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

میم مثل...

مــــــــــــــــــادر...

.

.

.

.

.

مامانم روزت مبارک....

 

روز مادر مبارک...


نوشتهشدهدرشنبه 92/2/7ساعت 11:34 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

گاهی یادت میره قول و قرارهایی که باهاش داشتی...

گاهی خیلی ساده رد میشی از بایدها و نبایدها....

حلال رو حرام میکنی و حرام رو حلال....

بعد که میخوری زمین..میگی چرا....؟ چرا من.....

 

توبه کردم و توبه شکستم...

بارها....

دیدی و به روم نیاوردی...

دیدی و باز پذیرفتی دلم رو....

نگاهم رو...احساسم رو....

 

تند و باعجله قامت میبندم و به این فکر میکنم که قراره عصر برم فلان جا...

رکوع و سجده میرم و توی فلان مهمانی سیر میکنم....

روزه میگیرم و توی فکرم غیبت میکنم..نیش میزنم و عیب جویی میکنم...

و...

وقتی مُردم...

میگن حیف شد...جوان مومنی بود.....

 

خاطرات دانشگاهم بروزه..اینجا بخونید..


نوشتهشدهدردوشنبه 92/1/26ساعت 11:23 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

گـــاهـــے دلـــم فـــقــطـــ پــرواز مــیــخـــواد....

ایــنــکــه اوج بــگــیـــرے و تــوے آســـمــــون...

بــخــنـــدے بـــه زمــیــنــیــهـــا و ایــنــکــه چــیـــــو ندارن...

 

ترنم1: یکی از غم هام برطرف شد...خدایا شکرت....

 

خاطرات دانشگاهم بروزه اینجا بخونید...


نوشتهشدهدرشنبه 91/11/28ساعت 11:35 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

 

دوس دارم خوب باشم...خیلی خوب...

همیشه فکر میکردم که خوب بودن چطوریه؟

اصلا مال من و امثال منم هست..؟

چندروز پیش..توی یه مجلس روضه..

یه جمله جالب رو از اقای بهجت گفتن:

اینکه ایشون در جواب کسی که ازشون پرسیده چطور تغییر کنیم..

اقا فرمودن که: هرچیزی رو که بلدی انجام بده....

و الان فکر میکنم که من خیلی چیزهارو بلدم...

که انجام نمیدم...متاسفانه....

دعا کنید که بتونم خوب بشم...


خاطرات دانشگاهم به روزه..اینجا بخونید




نوشتهشدهدرسه شنبه 91/10/19ساعت 11:14 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |


شب یلدا یه شب خاص نیست....

آخر آذر نیست....

تموم نبودن های تو برای من یلداست....


فقط یه ثانیه بیشتر....

روزها و شب ها میگذره...

با کلی ثانیه و دقیقه و ساعت....

همه تنها....

کسی قدر نمیدونه....

کسی یاد دیگری نمیفته.....

کاش راز این یه ثانیه رو میفهمیدم.....


از کلیشه ها خسته شدم.... با حرف تازه ای بیا......


خاطره یلدای دانشجویی منو اینجا بخونیدمؤدب

با حرف تازه ای بیا....



نوشتهشدهدردوشنبه 91/9/27ساعت 11:13 صبحتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

ای بابا..کوتاه بیا...

اخه این چیه پوشیدی خدایی؟ چرا مضحکه عام و خاص کردی خودتو؟

یه خورده خودت باش..خودت تصمیم بگیر چی بپوشی...

فک کن ببین چی بهت میاد..

من که خودم بگو بهترین لباس..مد روز...اصن تازه از اونور اومده...بهم نیاد و دوسش نداشته باشم محاله سمتش برم.

مد تا زمانی خوبه که مطابق سلیقه ت باشه..با عرف و دینت تداخل پیدا نکنه...

اخه این لباسای پاره چیه تنت کردی؟ باور کن خنده داره...

دارن بهت میخندن و خبر نداری...

شدی عروسک دست اونا که روی تو همه چی رو امتحان میکنن و خوشم میاد تو هم به هر سازشون میرقصی...

خودت باش عزیزم...خود خودت....



نوشتهشدهدرجمعه 91/9/10ساعت 9:19 عصرتوسط*سحربانو*نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
Design By : Pars Skin






AvaCode.64